| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
چگونه از دل زشتترین توهینها انسانی موفق و انگیزهبخش متولد شد
لیزی ولاسکز دختر بیستوهفت سالهی آمریکایی دکترای ارتباطات از دانشگاه تگزاس را دارد. او گرفتار بیماری مرموزی است که تنها دو نفر در جهان به آن مبتلا هستند؛ این بیماری باعث شده است بدن او چربی ذخیره نکند، عضلهای نسازد و وزنی اضافه نکند...
بیماری او با گذشت زمان پیشرفت میکند و موجب آسیب دیدن چهرهی او میشود... علاوه بر این یک چشم او نابینا و چشم دیگرش کمبیناست...
او با وجود تمام مراقبتهای پزشکی فقط ۲۶ کیلوگرم وزن دارد و با وجود مصرف ۶ وعدهی غذایی در روز و استفاده از ویتامین و قرص آهن ذرهای چربی در بدنش وجود ندارد.
لیزی به خاطر چهرهی خاصش در تمام زندگیاش مورد تمسخر قرار گرفته و میگیرد...
با عبارت هایی مانند "من اگر جای تو بودم یک ماسک وحشتناک میخریدم تا مردم کمتر بترسند!" یا "چند میگیری تو خواب من نیای؟!"
اگر جای لیزی بودید چه میکردید؟ او بارها به فکر خودکشی افتاد... بارها به زمین و زمان ناسزا گفت... اما سرانجام؛ از یک جایی به بعد به این نتیجه رسید که او هم حق زندگی دارد و حالا که نمیتواند تقدیرش را تغییر دهد، باید نگاه مردم را عوض کند!
او تصمیم گرفت با تمام تواناییهایی که دارد، زنده بماند و زندگی کند.
او میگوید: «من یک انسانم و اگرچه این مسائل (طرد شدن از اجتماع، تحقیر، توهین) به من صدمه میزند اما سعی میکنم نسبت به این امور بی تفاوت باشم.»
او تصمیم گرفت ۴ هدف را در زندگیاش دنبال کند: خود را به عنوان یک سخنران توانمند در تشویق دیگران به پیشرفت و زندگی معرفی کند؛ تحصیلات عالی داشته باشد؛ کتاب بنویسد؛ برای خودش زندگی تشکیل دهد و شغل مناسبی داشته باشد.
او اکنون در یک انجمن خیریه کار میکند و برای بچههای بیسرپرست لباس و مواد غذایی تهیه میکند. همچنین در طی ۷ سال توانسته بیش از ۲۰۰ کارگاه آموزشی برپا کند. کتاب دوم وی اخیرا به چاپ رسیده است.
همهی انسانها میتوانند عالی باشند، حتی اگر زیبا نباشند، بیمار باشند و... از نقاط ضعف باید به عنوان موضع قدرت استفاده کرد.
کانال تلگرامی عشق پول،دنیای تجارت کلیک کنید
روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند وتا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند وبا شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند.آن ها آن شب را مهمان او شدند. واو نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.
روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکرآن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند،تا این که به مرشد خود قضیه را گفت.مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد:"اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!".
مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت وبرگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت واز آن جا دور شد.
سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بجه هایش چه آمد.
روزی از روزها مرید و مرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود.سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند.صاحب قصر زنی بود با لباس های بسیار مجلل و خدم و حشم فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد، و دستور داد به آن ها لباس جدید داده و اسباب راحتی و استراحت فراهم کنند. پس از استرا حت آن ها نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند. زن نیز چون آن ها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرح حال خود این گونه بیان نمود:
سال های بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری می کردیم. یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم.ابتدا بسیار سخت بود ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت هایی در کارشان کسب کردند.فرزند بزرگ ترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد ودیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود. پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می کنیم.
مرید که پی به راز مسئله برده بود از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده بود.
دوستان و سروران گرامی بز زندگیتونو پیدا کنید و بکشید
1-آن باید مشخص باشد.اگر من به کسی بگویم که کارت را خوب انجام دادی،چه چیزی به ذهنش می آید؟او فکر خواهد کرد که چه چیزی را به خوبی انجام داده است؟او سردرگم می شود.اما وقتی می گویم((روش برخوردت با آن مشتری سخت گیر خیلی عالی بود))بدین ترتیب او می داند که دارد مورد قدردانی قرار می گیرد.
2-آن باید بلافاصله باشد.اگر کسی چیزی را که ما سفارش کرده ایم به خوبی انجام داده باشد و بعد از 6ماه از او قدردانی بکنیم اثر بخشی آن رقیق و کم رنگ می شود.
3-هرچه از دل برآید،بر دل نشیند.باید به معنی کلمات توجه کرد.بین قدردانی و تملق چه فرقی وجود دارد؟تفاوت در صداقت و اخلاص است،یکی از قلب می آید دیگری از دهان.آن یکی انگیزه ی ثانوی دارد و دیگری اخلاص.برای بعضی افراد تملق آسان تر از قدردانی صادقانه است.تملق نکنید و درگیر تملق گویان نشوید.
یک مثل قدیمی در مدارس رایج است((غذای یاوه گویان تملق است گه گاه شما هم به عنوان یک فرد در بخشی از دام آن بلا گرفتار خواهید شد))
جاناتان سوویفت
4-تمجید را با اما همراه نیاورید.با به کارگیری((اما))به عنوان ربط دهنده،قدردانی را از بین می بریم.در این مورد،از حروف((و))((علاوه بر این))یا از بعضی از حروف ربط مناسب استفاده کنید.جملاتی مانند((من از تلاش شما سپاسگزارم ولطف کردید...))را به جای((من از تلاش تان قدردانی می نمایم اما...))به کار ببرید.
5-بعد از سپاسگزاری مهم نیست منتظر تایید و تصدیق باشید.بعضی افراد در مقابل تقدیر،منتظر تعریف و تمجید هستند که این عمل هدف تقدیر نیست.
اگر شما تقدیر و سپاسگزاری خالصانه دریافت کردید،آن را به طور مودبانه و با تشکر بپذیرید.برخورد یا طرد صادقانه آسان تر از تشکر غیر صادقانه است.باعدم پذیرش صادقانه حداقل فرد می دانددر کجا ایستاده است.تقدیر و سپاسگزاری غیر صادقانه مثل سراب در بیابان است.هرقدر به آن نزدیکتر می شویدناامیدی بیشتر می شود.زیرا چیزی بیشتر از توهم نیست،و صورت صداقت را پوشانده است.
هیچ موقعیتی را برای تحسین کردن خالصانه و بی ریا از دست ندهید.
همیشه کلمه ی کلیدی صداقت و خلوص را به یاد داشته باشید.وقتی که دیگران شما را تحسین می کنند آن را با متانت و مهربانی و با گفتن متشکرم قبول کنید.این امر نشان از انسانیت است.
یک بار از دکتر((کارل منینجر))روان پزشک پرآوازه ی جهان درخواست شد که:((شما به کسی که یک مشکل روانی داشته باشد چه توصیه ای دارید؟))حضار توقع داشتند دکتر منینجر مشاوره با یک فرد متخصص را توصیه کند.اما او این کار را نکرد.او گفت:((من به آن شخص توصیه می کنم که در خانه را ببندد و به طرف دیگر شهر برود و شخص محتاجی را پیدا کند و به او کمک کند))به این طریق ما از راه معمولی خود خارج می شویم.خیلی وقت ها ما راه خودمان را می رویم مگر غیر از این است؟اگر داوطلب انجام کاری باشید خود ارزشی را می سازد.به دیگران کمک کنید همان طور که توقع دارید دیگران به شما کمک کنند که از این کمک احساس شادی و خشنودی به شما دست می دهد.کمک کردن یک احساس خوب است که نشان دهنده و نمایشگر عزت نفس بالاست.فرآیند کمک به دیگران بدون توقع داشتن و یا چیزی را در عوض نگرفتن عزت نفس شخص را بالا می برد.یک شخصیت سالم تنها به گرفتن احتیاج ندارد بلکه او به بخشیدن هم نیاز دارد.
بیل گیتس:
اگر فقیر به دنیا آمدهاید، این اشتباه شما نیست اما اگر فقیر بمیرید، این اشتباه شما است.
سوآمی ویوکاناندن
در یک روز، اگر شما با هیچ مشکلی مواجه نمیشوید، می توانید مطمئن باشید که در مسیر اشتباه حرکت میکنید.
ویلیام شکسپیر
سه جمله برای کسب موفقیت:
الف) بیشتر از دیگران بدانید.
ب) بیشتر از دیگران کار کنید.
ج) کمتر انتظار داشته باشید.
آدولف هیتلر
اگر تو برنده باشی، نیازی نیست به کسی توضیحی دهی، اما اگر بازنده باشی، نیازی نیست آنجا باشی تا به کسی توضیحی دهی.
آلن استرایک
در این دنیا، خود را با کسی مقایسه نکنید، در این صورت به خودتان توهین کردهاید.
بونی بلر
برنده شدن همیشه به معنی اولین بودن نیست. برنده شدن به معنی انجام کار، بهتر از دفعات قبل است.
توماس ادیسون
من نمیگویم که ١٠٠٠ بار شکست خوردهام. من میگویم فهمیدهام ١٠٠٠ راه وجود دارد که میتواند باعث شکست شود.
لئو تولستوی
هر کس به فکر تغییر جهان است. اما هیچ کس به فکر تغییر خویش نیست.
آبراهام لینکلن
همه را باور کردن، خطرناک است. اما هیچکس را باور نکردن، خیلی خطرناک تر است.
انیشتن
اگر کسی احساس کند که در زندگیش هیچ اشتباهی را نکرده است، به این معنی است که هیچ تلاشی در زندگی خود نکرده.
چارلز
در زندگی خود هیچوقت چهار چیز را نشکنید.
اعتماد، قول، ارتباط و قلب. شکسته شدن آنها صدائی ندارد ولی دردناک است.
مادر ترزا
اگر شروع به قضاوت مردم کنید، وقتی برای دوست داشتن آنها نخواهید داشت..